حیات جاودان!
شمال و غرب و
جنوب،پريشان و آشفته اند. . .
شمال و غرب و جنوب،پريشان و آشفته اند.تاج ها درهم
می شكنند و امپراتوری ها به خويش می لرزند.بيا! از اين دوزخ بگريز و آهنگ شرق
دلپذير كن،تا در آنجا نسيم روحانيت بر تو وزد و در بزم عشق و می و آواز آب خضر
جوانت كند.
بيا! من نيز رهسپار اين سفرم تا در صفای شرق آسمانی،طومار قرون گذشته
را درنوردم و آنقدر در دور زمان واپس روم تا به روزگاری برسم كه در آن،مردمان جهان
قوانين آسمانی را با كلمات زمينی از خداوندان فرا می گرفتند و چون ما فكر خويش را
از پی درك حقيقت رنجه نمی داشتند.
بيا! من نيز رهسپار ديار شرقم تا در آنجا با
شبانان درآميزم و همراه كاروان های مشك و ابريشم سفر كنم.از رنج راه،در آبادی های
خنك بياسايم و در دشت و كوير،راه هايی را كه به سوی شهرها می رود بجويم.
ای
حافظ! در اين سفر دور و دراز،در كوره راه های پر نشيب و فراز،همه جا نغمه های
آسمانی تو رفيق راه و تسلی بخش دل ماست؛مگر نه راهنمای ما هر شامگاهان با صدايی
دلكش بيتی چند از غزل های شورانگيز تو را می خواند تا اختران آسمان را بيدار كند و
رهزنان كوه و دشت را بترساند؟
ای حافظ مقدس! آرزو دارم كه همه جا،در سفر و حضر
،در گرمابه و ميخانه با تو باشم،و در آن هنگام كه دلدار نقاب از رخ برمی كشد و با
عطر گيسوان پرشكنش مشام جان را معطر می كند تنها به تو انديشم تا در وصف جمال
دلفريبش از سخنت الهام گيرم و از اين وصف،حوريان بهشت را به رشك افكنم!
به اين
سعادت شاعر حسد مبريد و در پی آزردن او مشويد،زيرا سخن شاعر چون پرنده ای سبك روح
گرد بهشت پرواز می كند و برای او حيات جاودان می طلبد.
:: موضوعات مرتبط:
اشعار دوستان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 545
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15